قبل ازماه رمضان خواب دیده بود بعد از نماز صبح برای دوستانش تعریف میکند ومیگوید که 10نفرباخودم میشویم 11نفر ازاین گروه شهیدمیشویم . یکی ازدوستاش گفته بود من شهید میشم گفته بود نه ،آن یکی گفته بود با سر گفته بود بله و یکی ازدوستاش گفته بود اگه راست میگی بگو به کجای من تیرمیخوره و پدرم نیز گفته بود و به همین شکل نیز شده بود دقیقا میدونسته توهمون منطقه یعنی(سردشت) شهید میشه من نزدیک یه ماه میشد که پدر رو ندیده بودم.
این آخرعمری پدرت به چه شکلی بود ؟
کلا چطوری بگم ازهمه چیزدل کنده بود انگار یه جورایی خودشو برای شهادت آماده کرده بود و آخرهر نمازش ازخدا می خواست خدایا آخرعمرمرا شهادت قرار بده .