به نقل از سردار عبدالله عراقی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه
قبل ازماه رمضان خواب دیده بود بعد از نماز صبح برای دوستانش تعریف میکند ومیگوید که 10نفرباخودم میشویم 11نفر ازاین گروه شهیدمیشویم . یکی ازدوستاش گفته بود من شهید میشم گفته بود نه ،آن یکی گفته بود با سر گفته بود بله و یکی ازدوستاش گفته بود اگه راست میگی بگو به کجای من تیرمیخوره و پدرم نیز گفته بود و به همین شکل نیز شده بود دقیقا میدونسته توهمون منطقه یعنی(سردشت) شهید میشه من نزدیک یه ماه میشد که پدر رو ندیده بودم.
این آخرعمری پدرت به چه شکلی بود ؟
کلا چطوری بگم ازهمه چیزدل کنده بود انگار یه جورایی خودشو برای شهادت آماده کرده بود و آخرهر نمازش ازخدا می خواست خدایا آخرعمرمرا شهادت قرار بده .
به نام خدا
به روایت مادر شهید ...
تو خواب دیدم که یه پارچه ی سفید رو سرم انداختند درحالیکه گریه نمی کردم ولی اشکامو از صورتم پاک کردن ، دوباره پارچه را انداختن رو صورتم تمام بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و نمازصبح راخوندم. دیگه خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم ، دم در رفتم، توحیاط گشتم باخودم به طور خود به خود زمزمه می کردم خدایا برای محمد داره اتفاقی می افته که من اینطوری شدم . به خودم میگفتم که این چه حرفیه که من میزنم شوهرم گفت بیا بگیر بخواب ولی اصلا نتونستم، تا صبح منتظر بودم انگار یه جوری دلم خبرمیداد که پسرم شهید میشه و صبح همون روز بهمون خبر دادن که پسرم زخمی شده ولی دلم گفت که شهید شده ...
به روایت همسر شهید ...
قشنگترین آرزوی همسرتان چه بوده؟
چون برادرمن شهید شده بود به من می گفت خوش بحالت که برادرت شهید شده من 33سال هست که به اسلام خدمت می کنم و 8 سال درجنگ جنگیدم ولی شهید نشدم ، من لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم.الان دیگه به قشنگترین آرزوش رسیده ... شهادت