خدایا دعا می کنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت
و دین خودت داشته باشد که خود آن را شهادت نامیده ای
و شهادت من رو به دشمن و قاتلان من از شقی ترین
و ظالم ترین دشمنان تو باشند.
سلام بر صورت کبود شهید مصطفی صفری تبار
آخرین پیامک (sms) که از شهید بزرگوار علی بریهی به دوستانش ارسال گردیده است به شرح زیر می باشد :
تا که بودیم ، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم ، همه بیدار شدند
تا که مردیم ، همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانیم چو هست
نه در آن موقع که افتاد و شکست
چقدر شهدا به هم شبیهند ....آرزوی شهادت و التماس دعا گفتن های فراوون ...
بحث یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه نیست .
بحث چندین سال است که مردی از خطه ی ایمان و مسجد و دین و مکتب ، در میان ما با سکوت و سخن هایی پر معنا ، آرزویش را فریاد می زد که اهای اهل دنیا ، من یکی آرزویم شهادت است .
شما که آرزو می کنید زنده باشید ، برای من زنده ماندن و در میان شهدا نبودن سنگی است از غم و غصه که روی سینه ی عزت و شرافتم سنگینی می کند .
من حقیر از نزدیکترین دوستان شهید بریهی بوده ام . آن شهید بارها و در مکان و زمان های مختلف در طی چند سال اخیر از من خواسته بود که برای رسیدن به بزرگ ترین آرزوی زندگیش که شهید شدن باشد دعایش کنم . در وسط بحث های شیرین دنیایی بحث شهادت را به میان کشیدن امر ساده ای نیست که جز از کسانی که جرعه های ناب عرفانی را از چشمه ی جوشان مکتب جانبازی سید الشهدا ( علیه السلام ) نوشیده اند بر نمی آید .
آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود . هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر ازدواج خود شهید با او بحث می کردم . او به طرز غیر معمولی به من فهماند که ان شاءالله عمرم به سفره ی عقد نرسد . و قبل از آن به آرزویم برسم . اکنون که روزها از شهادت آن شهید می گذرد فهمیدم که آرزویش را فقط به من نمی گفت . این آرزو را برای همه ی دوستانش تعریف می کرد .
آری ! آرزویش را همه می دانستند . شاید برای این بود که بگوید همه مثل من باشید یا شاید برای این بود که بعد از شهادتش مردم نتوانند بگویند او بر شهید شدن مجبور بود. و بگویند اگر ما هم جایش بودیم چاره ای جز شهید شدن نداشتیم .
راستش شهید بریهی دهان همه را بسته بود . چون طبق آخرین اطلاعات رسیده ، او می توانست با خیال راحت شغلی بی درد سر در شوش داشته باشد . چندین بار این مورد از سوی دوستان و همکاران به او پیشنهاد شده بود اما به بهانه های متعدد از قبول این موارد سر باز می زد .
اکنون که امام بریهی (به تعبیر همرزمان) به آرزویش رسید . تحول و شوک محسوسی در بین دوستان هم مسجدیش می بینیم .
و … خلاصه ! این روزها کلمه ی شهادت در میان بچه های مسجد اباالفضل (علیه السلام) میثم تمار به کلید واژه ی پیوند میان عقل و عشق تبدیل شده است .
و کوچک و بزرگ ، گوشه ای از آرزوهای خود را برای رسیدن به شهادت کنار گذاشته اند . شاید بگویید اینها احساسات زود گذر است .
اما من می گویم هرچه باشد به اندازه ی یک شوک که بر قلب مریض در حال مرگ می رسد ارزشمند و جای شکر و حمد الهی را دارد .
در پایان از خداوند بزرگ می خواهم که لحظه لحظه بر درجات شهید ما بیافزاید و ما بازماندگان و آواره گان اقلیم عاشقی را سامانی بخشد تا بتوانیم در راه اسلام و اهل بیت (علیهم السلام) و انقلاب جان فشانی کنیم و چون آبی گوارا باشیم برای آبیاری درخت طیبه ی توحید
منبع
نمی دونم چه سری هست ، محمد آقا و آقا مصطفی تو فیلمها و عکسها در کنار هم هستند و حتی موقع شهادت هم با هم بودند .... عقد اخوت یعنی همین ...
چه جالب ، محمد آقا تو ماه شهریور به دنیا اومد و تو ماه شهریور هم به شهادت رسید ...