در ثانیه هفتادم بدن مطهر شهید موسوی را میبینیم که از ناحیه پهلو همچو جدّه اش زهرا (س)
مجروح شدند و سر انجام دعوت حق را لبیک گفتند
دانلود فایل
به نام خدا
شهید بریهی از دید همرزمش
شهید علی بریهی پس از گزینش در سپاه پاسداران وگذراندن دوره ی کاردانی دانشکده ی پیاده وآموزشهای کادری در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد. از بدو ورود به یگان خدمتی با همدیگر آشنا شدیم ، اوکه به گردان حضرت قمر بنی هاشم معرفی شده بود با روحیه وجذبه ی بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می کرد وجایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود، شرایط سخت وفرماندهی قوی باعث شده بود که بچه های گردان آبدیده وپخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود، افراد برای اقامه ی نماز به این شهید بزرگوار اقتدا می کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد. به علت صمیمیت بالا بین بچه ها و پیش نماز قرار دادن این شهید بچه ها به عبدالزهرا لقب امام جماعت را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه ها شهید بریهی را امام خطاب می کردند.
شهید بریهی برای رواج فرهنگ غیبت نکردن همیشه وسط صحبت کردن در مورد یکی از دوستان به شوخی می گفت : غیبت غیبت و از محل بلند می شد. وابسته ی دنیا نبود ، به هیچ عنوان فکر جمع کردن مال واندوخته برای آینده به سرش خطور نمی کرد. همیشه به افراد ناتوان کمک می کرد و هنگامی که کسی در تنگنا قرار می گرفت هر کاری ازش بر می آمد ، انجام می داد. او راز دار خوبی بود. مسائل کاری خود را به هیچ عنوان در درون خانواده بیان نمی کرد، ، در درگیری قبلی که با امام حضور داشتیم، هنگامی که فاصله ما با دشمن بسیار نزدیک بود و به صورت تن به تن می جنگیدیم به طرف ما نارنجک پرتاب شد ، من که شاهد این ماجرا بودم امام را مطلع کردم وخود سنگر گرفتم نارنجک منفجر شد و من بیرون آمدم وعبدالزهرا را سرپا وسالم دیدم. او فرصت سنگر گرفتن نداشت، به همین خاطر فقط دستهایش را جلوی صورتش گذاشته بود. او می گفت با این که نارنجک درکنار من منفجرشد ولی هیچ آسیبی به من نرسید وهمه ی اینها از عنایات خداوند در حق من بود، او گویا باور داشت که شهید می شود. احتمال شهید شدنش را یک روز قبل از شهادتش به من گفت.
انشاالله بتوانیم ادامه دهندگان را ه این شهید وشهدای دیگر باشیم.
شادی روح شهدا صلوات…
آقا سید مهدی میگفت : یه هفته قبل شهادتش به مسلم گفته بود خیلی داری نور بالا میزنیا. مسلم به شوخی گفته من ایندفعه رفتم شهید میشم . سید مهدی میگفت بهش گفتم نامردی اگه من رو شفاعت نکنی. مسلم یه خنده ای میکنه و میگه تو دعا کن. سید مهدی از مسلم قول شفاعت میگیره .
تو تشییع جنازه مسلم تو فرادنبه که 14000 نفر جمعیت داره ، 10000 نفر اومده بودن .
مسلم کابینتا را خالی میکرد و نخود و لوبیا و.. با ترازو میکشید و خمسشونا حساب میکرد میداد .
قبل ازماه رمضان خواب دیده بود بعد از نماز صبح برای دوستانش تعریف میکند ومیگوید که 10نفرباخودم میشویم 11نفر ازاین گروه شهیدمیشویم . یکی ازدوستاش گفته بود من شهید میشم گفته بود نه ،آن یکی گفته بود با سر گفته بود بله و یکی ازدوستاش گفته بود اگه راست میگی بگو به کجای من تیرمیخوره و پدرم نیز گفته بود و به همین شکل نیز شده بود دقیقا میدونسته توهمون منطقه یعنی(سردشت) شهید میشه من نزدیک یه ماه میشد که پدر رو ندیده بودم.
این آخرعمری پدرت به چه شکلی بود ؟
کلا چطوری بگم ازهمه چیزدل کنده بود انگار یه جورایی خودشو برای شهادت آماده کرده بود و آخرهر نمازش ازخدا می خواست خدایا آخرعمرمرا شهادت قرار بده .
به نام خدا
به روایت مادر شهید ...
تو خواب دیدم که یه پارچه ی سفید رو سرم انداختند درحالیکه گریه نمی کردم ولی اشکامو از صورتم پاک کردن ، دوباره پارچه را انداختن رو صورتم تمام بدنم لرزه گرفت یه دفعه ازخواب بلندشدم و نمازصبح راخوندم. دیگه خوابم نبرد تا صبح رو پله نشستم ، دم در رفتم، توحیاط گشتم باخودم به طور خود به خود زمزمه می کردم خدایا برای محمد داره اتفاقی می افته که من اینطوری شدم . به خودم میگفتم که این چه حرفیه که من میزنم شوهرم گفت بیا بگیر بخواب ولی اصلا نتونستم، تا صبح منتظر بودم انگار یه جوری دلم خبرمیداد که پسرم شهید میشه و صبح همون روز بهمون خبر دادن که پسرم زخمی شده ولی دلم گفت که شهید شده ...
به روایت همسر شهید ...
قشنگترین آرزوی همسرتان چه بوده؟
چون برادرمن شهید شده بود به من می گفت خوش بحالت که برادرت شهید شده من 33سال هست که به اسلام خدمت می کنم و 8 سال درجنگ جنگیدم ولی شهید نشدم ، من لیاقت شهید شدن یا سعادت شهید شدن را ندارم.الان دیگه به قشنگترین آرزوش رسیده ... شهادت